سکوت شب
بــــــــــزرگترین کاری که شیطان کرد این بود که مردم رو قانع کرد که شیطان وجود نداره.
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 7 شهريور 1385برچسب:, توسط * ســـــحـــــر * |

نفسم يه هو گرفت و حالا ديگه من يه مردم . عزرائيل شراب مرگ و داد به دستم اونو خوردم 

اخرين بيل خاك و روم بريز گوركن نازم . حتي زير خاك كه باشم تا ابد ترانه سازم 


 


نفسم یهو گرفت و

حالا دیگه من یه مرده ام

عزرائیل شراب مرگ و

داد به دستم اون و خوردم

پریدم سوی خداوند

خداحافظ ای جماعت

یه دیوونه رفت از اینجا

وعده ما به قیامت

مادرم گریه نکن

جای من اینجا راحته

من خوابیدم میون قبر

این آخر شجاعته

رفقا بسه دیگه

 ادامه مطلب   

 

 

 



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ شنبه 3 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط |

 

   نگاهی داریم به چند ضرب المثل درباره زنان از کشور‌های مختلف جهان: …

 

سی: زن فقط یک چیز را پنهان نگاه می دارد آنهم چیزی است که نمی داند.

هلندی: وقتی زن خوب در خانه باشد، خوشی از در و دیوار می ریزد.

استونی: از خاندان ثروتمند اسب بخر و از خانواده فقیر زن بگیر.

فرانسوی: آنچه را زن بخواهد، خدا خواسته است.

انتخاب زن و تربوز مشکل است.

بدون زن، مرد موجودی خشن و نخراشیده بود.

آلمانی:کاری را که شیطان از عهده بر نیاید زن انجام می دهد

وقتی زنی می میرد یک فقته از دنیا کم می شود.

کسی که زن ثروتمند بگیرد آزادی خود را فروخته است.

آنکه را خدا زن داد، صبر همه داده.

گریه زن، دزدانه خندیدن است.

یونانی: شرهای سه گانه عبارتند از: آتش، طوفان، زن.

برای مردم مهم نیست که زن بگیرد یا نگیرد، زیرا در هر دو صورت پشیمان خواهد شد.

گرجی ها: اسلحه زن اشک اوست.

ایتالیایی: اگر زن گناه کرد، شوهرش معصوم نیست.

زناشویی را ستایش کن اما زن نگیر

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:, توسط * ســـــحـــــر * |

 

وصیت نامه عجیب حسین پناهی

 

قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.

بعد از مرگم، انگشت‌های مرا به رایگان در اختیار اداره انگشت‌نگاری قرار دهید.

به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!

ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک ‌کاری کنند.

عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب کیدا ممنوع است.

بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.

کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!

مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.

روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.

دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!

کسانی که زیر تابوت مرا می‌گیرند، باید هم قد باشند.

شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.

گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.

در مجلس ختم من گاز اشک‌آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.

از اینکه نمی‌توانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم !

روحش شاد

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, توسط * ســـــحـــــر * |

 

امیری به شاهزاده گفت:من عاشق توام

 
شاهزاده گفت : زیباتر از من خواهرم است که در پشت سر تو ایستاده است.


امیر برگشت و دید هیچکس نیست


شاهزاده گفت:عاشق نیستی !!!! عاشق به غیر نظر نمی کند.

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, توسط * ســـــحـــــر * |

 

نامه عاشقانه خیلی جالب

لطفا تا آخر بخوانید

نامه یک پسر عاشق به دختر مورد علاقه اش، لطفا تا آخرشو بخوانید تا متوجه عشق پسر به دختر مورد علاقه اش شوید.

 

1- محبت شدیدی كه صادقانه به تو ابراز میكردم


2- دروغ و بی اساس بود و در حقیقت نفرت من نسبت به تو


3- روز به روز بیشتر می شود و هر چه بیشتر تو را می شناسم


4- به پستی و دورویی تو بیشتر پی میبرم و


5- این احساس در قلب من قوت میگیرد كه بالاخره روزی باید


6- از هم جدا شویم و دیگر من به هیچ وجه مایل نیستم كه


7- شریك زندگی تو باشم و اگرچه عمر دوستی ما همچون عمر گلهای بهار كوتاه بود اما


8- توانستم به طبیعت پست و فرومایه تو پی ببرم و


9- بسیاری از صفات ناشناخته تو بر من روشن شد و من مطمئنم


10- این خودخواهی ، حسادت و تنگ نظری تو را هیچ كس نمیتواند تحمل كند و با این وضع


11- اگر ازدواج ما سر بگیرد ، تمام عمر را


12- به پشیمانی و ندامت خواهیم گذراند . بنابراین با جدایی ازهم


13- خوشبخت خواهیم بود و این را هم بدان كه


14- از زدن این حرفها اصلا عذاب وجدان ندارم و باز هم مطمئن باش


15- این مطالب را از روی عمق احساسم مینویسم و چقدر برایم ناراحت كننده است اگر


16- باز بخواهی در صدد دوستی با من برآیی . بنابراین از تو میخواهم كه


17- جواب مرا ندهی . چون حرفهای تو تمامش


18- دروغ و تظاهر است و به هیچ وجه نمیتوان گفت كه دارای كمترین


19- عواطف ، احساسات و حرارت است و به همین سبب تصمیم گرفتم برای همیشه


20- تو و یادگار تلخ عشقت را فراموش كنم و نمتوانم قانع شوم كه


21- تو را دوست داشته باشم و شریك زندگی تو باشم .

 

و در آخر اگر میخواهی میزان علاقه مرا به خودت بفهمی از مطالب بالا فقط شماره های فرد را بخوان!!!

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, توسط * ســـــحـــــر * |

 

دو برادر با هم در مزرعه اي كه از پدرشان به ارث رسيده بود، زندگي مي كردند. يك روز به خاطر يك سوء تفاهم كوچك، با هم جرو بحث كردند. پس از چند هفته سكوت، اختلاف آنها زياد شد و از هم جدا شدند.

يك روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتي در را باز كرد، مرد نجـاري را ديد. نجـار گفت:«من چند روزي است كه دنبال كار مي گردم، فكركردم شايد شما كمي خرده كاري در خانه و مزرعه داشته باشيد، آيا امكان دارد كه كمكتان كنم؟»

 برادر بزرگ تر جواب داد: «بله، اتفاقاً من يك مقدار كار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه كن، آن همسايه در حقيقت برادر كوچك تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام كرد تا وسط مزرعه را كندند و اين نهر آب بين مزرعه ما افتاد. او حتماً اين كار را بخاطر كينه اي كه از من به دل دارد، انجام داده.» سپس به انبار مزرعه اشاره كرد و گفت:« در انبار مقداري الوار دارم، از تو مي خواهم تا بين مزرعه من و برادرم حصار بكشي تا ديگر او را نبينم.»

ادامه دارد



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, توسط * ســـــحـــــر * |

امروز ديدم يار را ، آن رونق هر کار را
می شد روان بر آسمان همچون روان مصطفي
خورشيد از رويش خجل ، گردون مشبّک همچو دل
از تابش او آب و گل افزون ز آتش در ضيا
گفتم که: « بنما نردبان تا بر روم بر آسمان »
گفتا: « سر تو نردبان، سر را در آور زير پا »
چون پای خود بر سر نهی پا بر سر اختر نهي
چون تو هوا را بشکنی پا بر هوا نه هين بيا
بر آسمان و بر هوا صد ره پديد آيد ترا
بر آسمان پران شوی هر صبحدم همچون دعا

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, توسط * ســـــحـــــر * |

ای باد بی آرام ما با گل بگو پيغام ما
کای گل گريز اندر شکر چون گشتی از گلشن جدا
ای گل ز اصل شکری تو با شکر لايقتری
شکر خوش و گل هم خوش و از هر دو شيرينتر وفا
رخ بر رخ شکر بنه لذت بگير و بو بده
در دولت شکر بجه از تلخی جور فنا
اکنون که گشتی گلشکر قوت دلی نور نظر
از گل برآ بر دل گذر آن از کجا اين از کجا
با خار بودی همنشين چون عقل با جانی قرين
بر آسمان رو از زمين منزل به منزل تا لقا
در سر خلقان می روی در راه پنهان می روی
بستان به بستان می روی آن جا که خيزد نقش ها
ای گل تو مرغ نادری برعکس مرغان می پري
کامد پيامت زان سری پرها بنه بی پر بيا
ای گل تو اين ها ديده ای زان بر جهان خنديده ای
زان جامه ها بدريده ای ای کربز لعلين قبا
گل های پار از آسمان نعره زنان در گلستان
کای هر که خواهد نردبان تا جان سپارد در بلا
هين از ترشح زين طبق بگذر تو بی ره چون عرق
از شيشه گلابگر چون روح از آن جام سما
ای مقبل و ميمون شما با چهره گلگون شما
بوديم ما همچون شما ما روح گشتيم الصلا
از گلشکر مقصود ما لطف حقست و بود ما
ای بود ما آهن صفت وی لطف حق آهن ربا
آهن خرد آيينه گر بر وی نهد زخم شرر
ما را نمی خواهد مگر خواهم شما را بی شما
هان ای دل مشکين سخن پايان ندارد اين سخن
با کس نيارم گفت من آن ها که می گويی مرا
ای شمس تبريزی بگو سر شهان شاه خو
بی حرف و صوت و رنگ و بو بی شمس کی تابد ضيا

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, توسط * ســـــحـــــر * |

ای نو بهار عاشقان داری خبر از يار ما؟
ای از تو آبستن چمن و ای از تو خندان باغها
ای بادهای خوش نفس عشاق را فرياد رس
ای پاكتر از جان و جا آخر كجا بودي؟ كجا؟
ای فتنهِ روم و حبش حيران شدم كين بوی خوش
پيراهن يوسف بود يا خود روان مصطفي؟
ای جويبار راستی از جوی يار ماستي
بر سينها سيناستی بر جانهايی جان فزا
ای قيل و ای قال تو خوش و ای جمله اشكال تو خوش
ماه تو خوش سال تو خوش ای سال و مه چاکر ترا

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, توسط * ســـــحـــــر * |

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز
رود آنجا که می یافتند کولی های جادو گیسوش شب را

ادامه دارد



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, توسط * ســـــحـــــر * |

 

فهمیدن و نفهمیدن

تو هرچه می خواهی باش ، اما ... آدم باش !!!

                     چقدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدن ها است كه به این مردم،

 آسایش و خوشبختی بخشیده است !!!

مگر نمی دانی بزرگ ترین دشمن آدمی فهم اوست؟

 پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی.

امروز گرسنگی فكر ، از گرسنگی نان فاجعه انگیزتر است .

برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن !

 

"شریعتی"

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, توسط * ســـــحـــــر * |

 

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی

                                        شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

شاید از آن پس بود که احساس می کردم

                                        در سینه ام پر می زند شب ها پرستویی

شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم

                                        هر روز سیبی سرخ می افتاد در جویی

از کودکی دیوانه بودم، مادرم می گفت

                                  از شانه ام می چیده است هر روز شب بویی

نام تو را می کند روی میزها هر وقت

                                             در دست آن دیوانه می افتاد چاقویی

بیچاره آهویی که صید پنجه شیری است

                                          بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی

اکنون ز تو با ناامیدی چشم می پوشم

                                       اکنون ز من با بی وفایی دست می شویی

آینه خیلی هم نباید راستگو باشد

                                       من مایه رنج تو هستم، راست می گویی

نوشته شده در تاريخ شنبه 20 فروردين 1390برچسب:, توسط |

 

 

اي اشك ، آهسته بريز كه غم زياد است / اي شمع آهسته بسوز كه شب دراز است
امروز كسي محرم اسرار كسي نيست / ما تجربه كرديم ، كسي يار كسي نيست . . .

نوشته شده در تاريخ شنبه 20 فروردين 1398برچسب:, توسط |

چهار دانشجو كه به خودشان اعتماد كامل داشتند يك هفته قبل از امتحان پايان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر ديگر حسابي به خوشگذراني پرداختند. اما وقتي به شهر خود برگشتند متوجه شدند كه در مورد تاريخ امتحان اشتباه كرده اند و به جاي سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراين تصميم گرفتند استاد خود را پيدا كنند و علت جا ماندن از امتحان را براي او توضيح دهند. آنها به استاد گفتند: « ما به شهر ديگري رفته بوديم كه در راه برگشت لاستيك خودرومان پنچر شد و از آنجايي كه زاپاس نداشتيم تا مدت زمان طولاني نتوانستيم كسي را گير بياوريم و از او كمك بگيريم، به همين دليل دوشنبه دير وقت به خانه رسيديم.».....استاد فكري كرد و پذيرفت كه آنها روز بعد بيايند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر يك ورقه امتحاني را داد و از آنها خواست كه شروع كنند....آنها به اولين مسأله نگاه كردند كه 5 نمره داشت. سوال خيلي آسان بود و به راحتي به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتيازي پشت ورقه پاسخ بدهند كه سوال اين بود: « كدام لاستيك پنچر شده بود؟»....!!!

 

 

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 19 فروردين 1390برچسب:, توسط * ســـــحـــــر * |

 

از حیاط منزل قدیمی که زادگاهم بود تخت روانی را بر دوش میکشم که کسی جز تو بر آن تکیه نزده است. از پله ها تا پشت بام می رویم. کارگران در حال سفید کردن دیوارها هستند. به پشت بام که می رسم صحنه عوض می شود. عزیزانی را می بینم که سیاه در سیاه دور منزل ابدی ات نشسته اند. رفتنت را به یاد می آورم و دیگر گریه امان نمیدهد.

سراسیمه از خواب بر میخیزم و در همان تاریکی سعی میکنم تاریخ میلادی را به شمسی تبدیل کنم. گریزی نیست. بار دیگر تولدت را فراموش کرده بودم.

امسال هم با تاخیر: تولدت مبارک

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 17 اسفند 1389برچسب:, توسط * ســـــحـــــر * |

دختر جوانی از مکزیک برای یک مأموریت اداری چند ماهه به آرژانتین منتقل شد.

پس از دوماه، نامه ای از نامزد مکزیکی خود دریافت می کند با این مضمون:

لورای عزیز، متأسفانه دیگر نمی توانم به این رابطه از راه دور ادامه بدهم و باید بگویم که در این مدت ده بار به تو خیانت کرده ام !!! و می دانم که نه تو و نه من شایسته این وضع نیستیم. من را ببخش و عکسی که به تو داده بودم برایم پس بفرست.

  باعشق: روبرت

 

دختر جوان رنجیـده خاطر از رفتار مرد، از همه همکاران و دوستانش می خواست که عکسی از نامزد، برادر، پسر عمو، پسر دایی ... خودشان به او قرض بدهند و همه آن عکس ها را که کلی بودند با عکس روبرت، نامزد بی وفایش، در یک پاکت گذاشت و همراه با یادداشتی برایش پست می کند، با این مضمون:

روبرت عزیز، مراببخش، اما هر چه فکر کردم قیافه تو را به یاد نیاوردم، لطفاً عکس خودت را ازمیان عکسهای توی پاکت جدا کن و بقیه را به من برگردان
                                                                                                          

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 3 اسفند 1389برچسب:, توسط * ســـــحـــــر * |

سر کلاس درس معلم پرسيد:هي بچه ها چه کسي مي دونه عشق چيه؟
هيچکس جوابي نداد همه ي کلاس يکباره ساکت شد همه به هم ديگه نگاه مي کردند ناگهان لنا يکي از بچه هاي کلاس آروم سرشو انداخت پايين در حالي که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا ? روز بود با کسي حرف نزده بود بغل دستيش نيوشا موضوع رو ازش پرسيد .بغض لنا ترکيد و شروع کرد به گريه کردن معلم اونو ديد و
گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چيه؟
لنا با چشماي قرمز پف کرده و با صداي گرفته گفت:عشق؟
دوباره يه نيشخند زدو گفت:عشق… ببينم خانوم معلم شما تابحال کسي رو ديدي که بهت بگه عشق چيه؟
معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولي الان دارم از تو مي پرسم
لنا گفت:بچه ها بذاريد يه داستاني رو از عشق براتون تعريف کنم تا عشق رو درک کنيد نه معني شفاهيشو حفظ کنيد
و ادامه داد:من شخصي رو دوست داشتم و دارم از وقتي که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتي که نفهميدم از من متنفره بجز اون شخص ديگه اي رو توي دلم راه ندم براي يه دختر بچه خيلي سخته که به يه چنين عهدي عمل کنه. گريه هاي شبانه و دور از چشم بقيه به طوريکه بالشم خيس مي شد اما دوسش داشتم بيشتر از هر چيز و هر کسي حاضر بودم هر کاري براش بکنم هر کاري…
من تا مدتي پيش نمي دونستم که اونم منو دوست داره ولي يه مدت پيش فهميدم اون حتي قبل ازينکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزاي عشنگي بود sms بازي هاي شبانه صحبت هاي يواشکي ما باهم خيلي خوب بوديم عاشق هم ديگه بوديم از ته قلب همديگرو دوست داشتيم و هر کاري براي هم مي کرديم من چند بار دستشو گرفتم يعني اون دست منو گرفت خيلي گرم بودن عشق يعني توي سردترين هوا با گرمي وجود يکي گرم بشي .عشق يعني حاضر باشي همه چيزتو به خاطرش از دست بدي .عشق يعني از هر چيزو هز کسي به خاطرش بگذري .اون زمان خانواده هاي ما زياد باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که ديگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت پدرم ازين موضوع خيلي ناراحت شد فکر نمي کرد توي اين مدت بين ما يه چنين احساسي پديد بياد ولي اومده بود پدرم مي خواست عشق منو بزنه ولي من طاقت نداشتم نمي تونستم ببينم پدرم عشق منو مي زنه رفتم جلوي دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش مي کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمي تونم بذارم که بجاي من تورو بزنه من با يه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم بخاطر من برو … و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق يعني حاضر باشي هر سختي رو بخاطر راححتيش تحمل کني.بعد از اين موضوع غشق من رفت ما بهم قول داده بوديم که کسي رو توي زندگيمون راه نديم اون رفت و ازون به بعد هيچکس ازش خبري نداشت اون فقط يه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود: لناي عزيز هميشه دوست داشتم و دارم من تا آخرين ثانيه ي عمر به عهدم وفا مي کنم منتظرت مي مونم شايد ما توي اين دنيا بهم نرسيم ولي بدون عاشقا تو اون دنيا بهم مي رسن پس من زودتر مي رمو اونجا منتظرت مي مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش
لنا که صورتش از اشک خيس بود نگاهي به معلم کردو گفت: خب خانم معلم گمان مي کنم جوابم واضح بود
معلم هم که به شدت گريه مي کرد گفت:آره دخترم مي توني بشيني
لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گريه مي کردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا براي مراسم ختم يکي از بستگان
لنا بلند شد و گفت: چه کسي ؟
ناظم جواب داد: نمي دونم يه پسر جوان
دستهاي لنا شروع کرد به لرزيدن پاهاش ديگه توان ايستادن نداشت ناگهان روي زمين افتادو ديگه هم بلند نشد
آره لناي قصه ي ما رفته بود رفته بود پيش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توي اون دنيا بهم رسيدن…
_________________
افسوس ان زمان که باید دوست بداریم کوتاهی می کنیم
ان زمان که دوستمان ندارند لجبازی می کنیم و بعد
برای ان چیزی که از دست رفته
اه می کشیم                                                                
       
 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.